معنی اسکی صحرانوردی
حل جدول
کراس کانتری
لغت نامه دهخدا
صحرانوردی. [ص َ ن َ وَ] (حامص مرکب) بیابان روی. بیان بری. راه بیابان بریدن. رجوع به صحرانورد و صحرا نوردیدن شود.
اسکی
اسکی. [اَ] (ترکی، ص) قدیم. || کهنه. مندرس:
آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز
بانگ کند چون خروز اسکی بابوش کیمده وار.
مولوی.
اسکی. [اِ] (اِخ) رجوع باسکیا شود.
اسکی. [اِ] (فرانسوی، اِ) آلت چوبین برای سریدن روی برف. پاچله.
اسکی. [اَ] (اِخ) یکی از طوایف ساکن آمل. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 36).
اسکی زغره
اسکی زغره. [اَ زَ رَ] (اِخ) رجوع به اسکی زاغره شود.
اسکی کفری
اسکی کفری. [اَ ؟] (اِخ) موضعی در جنوب شهرزور.
اسکی لن
اسکی لن. [اِ ل َ] (اِخ) اسکی لین. یکی از هفت تل شهر روم قدیم واقع در مشرق آن.
فرهنگ فارسی هوشیار
آلتی چوبین برای سر خوردن روی برف، اسکی بازی
فرهنگ معین
(اِ) [فر.] (اِ.) یکی از ورزش های زمستانی که با کفش و چوب مخصوص روی برف ایستاده سر می خورند.
ترکی به فارسی
کهنه 2- قدیم؛ 3-سابق
فرهنگ عمید
نوعی ورزش بهصورت سُرخوردن روی برف، چمن، یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام میشود،
فارسی به عربی
مزلاجه
فارسی به آلمانی
Schi (m), Schilaufen
معادل ابجد
660